به امید مطالب بیشتر
من سه شغل تدریس کردم و در آشپزخانه بدون گرمای آپارتمانمان خوابیدم تا اتاق خواب را به فرزندان نوجوانم بدهم. زمان کمی برای خرید غذا، زمان کافی برای خوابیدن، زمان صفر برای هر چیز دیگری داشتم. ما با برنج، لوبیا، پاستا، ماهی تن، کره بادام زمینی زندگی می کردیم. امید به چیزهای بیشتر بیهوده به نظر می رسید – اما نمی توانستم از آرزوی داشتن یک شریک عاشق دست بکشم. فکر کردم، “تنها راهی که یک مرد را ملاقات خواهم کرد این است که او وارد آشپزخانه من شود.” یک هفته بعد، کن، معلم جایگزینی که یکی از برنامه های درسی من را برمی داشت، وارد آشپزخانه من شد. به طرز معجزه آسایی عاشق هم شدیم. – سارا الن
تفنگ ساچمه ای سواری
قبل از معامله با مینی ون من در سال 2013، شوهرم دیو آن را تمیز کرد. دیو که در شکافی پنهان شده بود، نامه ای به تاریخ آوریل 1997 از پدربزرگم پیدا کرد. او نوشت: “بدان که حمایت اخلاقی و عشق من همیشه با توست!!!” من هرگز نامه را ندیده بودم و نمی دانم چگونه در مینی ون من به پایان رسید. اما من می دانم: نزدیک به یک دهه، من با آن مینی ون همه جا رانندگی می کردم – به فعالیت های بچه ها، کنیسه، محل کار و مراسم تشییع جنازه پدربزرگم. این خیلی زندگی کردن است. نزدیک به 100000 مایل از آن. عشق پدربزرگم در تمام سفر همراهم بود. – دبورا بودین کوهن
سوپ چه می گوید
تو دوست دختر من نیستی اما لحظه ای که به من می گویید حال خوبی ندارید، پیاز، کرفس، هویج، مرغ و رشته فرنگی می خرم و بعدازظهر را با پوست کندن، خرد کردن و آب پز کردن می گذرانم. گویی یک کاسه سوپ می تواند چیزی را که من نمی توانم به شما بگویم، منتقل کند. گویی در ماه نوامبر قدم زدن 10 بلوک تا آپارتمانتان همان گفتن «دوستت دارم» است. در را باز می کنی و می خندی و بی فکر می گویی دوستم داری. کاسه در دستانم گرم است. به خودم یادآوری می کنم که دوست پسر داری. میدونم دوستش داری اما من تو را به همان اندازه دوست دارم. – ملانی ژانگ
خیلی خوشحالم از دست دادن
شبی که با شوهرم کریس آشنا شدم، در زمزمه با هم همکاری کردیم و یک \u0628\u0627\u0632\u06cc مخفیانه نوشیدنی را توسعه دادیم. انگشتان ما در حالی که پیروزمندانه سه کاشی اسکرابل را روی تخته گذاشتیم، برس کشیدند. ما که از پاسخ ساده “CAT” خود به “آووکادو” سه کلمه ای تیم مقابلمان راضی بودیم، بطری های آبجومان را به هم زدیم و خندیدیم تا اینکه اشک از چشمانمان سر خورد. “ما برنده ایم!” دوست ما به شریک خود گفت و امتیازات بسیار برتر آنها را جمع آوری کرد. او پاسخ داد: “نه”، و به من و توطئه گر جدیدم نگاه کرد و آینده ما را دید. “آن ها هستند.” کیت لوئیس